کتاب «مادر فداکار»؛ درباره مادر شهید علم الهدی

متن زیر تلخیصی از کتاب «مادر فداکار» است:

آتش جنگ که دامن خوزستان را گرفت، خانه علم‌الهدی پایگاه و عقبه جنگ شد. زنان اهواز دسته دسته می‌آمدند و هر کدام یک گوشه کار را می‌گرفتند. زنانی که از تهران برای سرکشی جبهه می‌آمدند، پاتوق‌شان همین خانه بود. مادر شهید علم‌الهدی در مهمان‌نوازی کسر نمی‌گذاشت و کاری می‌کرد که همه دوباره به اهواز برگردند. بلکه جنگ سر و سامان بگیرد. هفته قبل همسر آیت‌الله خامنه‌ای مهمانش بود و این رفت و آمدها شب و روز نمی‌شناخت.

مادر این وسط سفارشات حسین را هم انجام می‌دهد که در جبهه کسر نیاورد. حسین بعد از آزادسازی سوسنگرد، سپاه هویزه را تحویل گرفت و از آن پس کمتر وقت می‌کرد به اهواز سر بزند. مادر از بچه‌های مسجد جزایری ردپای حسین را پیدا می‌کرد. شهدا را که می‌آوردند، حسین را در آن مراسم می‌یافت. او از این طریق دستگیرش می‌شد، حسین کجای کار است. اما خودش در اهواز هزار کار برای خودش تراشیده بود. هر کاروان از زنان که وارد اهواز می‌شد، او سر و سامان‌شان می‌داد.

در سفری که شهید حسین علم‌الهدی عشایر خوزستان را به خدمت امام(ره) می‌برد، مادر او را همراهی می‌کند. دو روز بعد مادر به اتفاق عشایر خوزستان راهی جماران شد. آنجا بود که امام(ره) فرمود: «خوزستان دین خود را به اسلام ادا کرد».

پس از آن سفر، مادر برای زیارت به قم مشرف می‌شود و حسین به خوزستان برمی‌گردد. مادر در غروب ۱۶ دی‌ماه آشفته شده بود. شب که از حرم برگشت، خبر پیروزی رزمندگان را از رادیو شنیده بود. آرام و قرار نداشت. آن شب خواب باغ بزرگی را دیده بود که درختانش سر به فلک کشیده بودند. در خواب همسرش آیت‌الله علم‌الهدی را دیده بود که به او گفت این باغ برای حسین است.

مادر بی‌تاب فردا صبح راهی اهواز می‌شود. حسین در همان عالم بی‌تابی مادر در محاصره تانک‌های عراق وارد نبرد سختی شده بود. بیشتر یاران خود را از دست داده بود. حلقه محاصره تانک‌ها تنگ‌تر می‌شد و گلوله‌های دشمن از چهار طرف می‌بارید.

وقتی لوله تانک به سمت حسین پایین آمد و سنگر حسین متلاشی شد. مادر در مسیر اهواز بی‌تاب حسین بود.

خانه مادر بعد از شهادت حسین در اثر رفت‌وآمدهای مکرر شلوغ بود. آن وسط چند بار به هویزه رفت اما نتوانست ردی از حسین پیدا کند. او بعد از مراسم اربعین شهدا، عَلَم کاروان حضرت زینب(س) را در اهواز برافراشت و در روزهای سخت جنگ، مادران شهدا در منزلش جمع می‌شدند و کار می‌کردند.

انبار بزرگی در کنار رودخانه در سمت غربی اهواز پاتوق این کاروان بود. پوتین، پتو، برانکاردها و هر چه مرتبط به رزمندگان بود را بازسازی می‌کردند و به جبهه می‌فرستادند. مادر برای بالا بردن روحیه مادران شهدا، برای‌شان برنامه ملاقات با مجروحین در بیمارستان‌ها می‌گذاشت. گاه برای پزشکان و پرستاران سخنرانی می‌کرد و از زحمات‌شان تقدیر می‌کرد.

او برای کاروان حضرت زینب(س) و همین پزشکان و کارکنان بیمارستان‌ها برنامه دیدار با امام(ره) را اجرا کرد.

برای یک مادر / شهید علم الهدی

رزمندگان که به اهواز برمی‌گشتند، به منزل شهید علم‌الهدی می‌آمدند و مادر برای آن‌ها سخنرانی می‌کرد. این رفت و آمدها به حدی رسیده بود که مادر بعضی از روزها بیش از ۱۰ بار سخنرانی می‌کرد.

سه سال و نیم بعد از عملیات نصر، گروه تفحص شکل گرفت. مادران شهدا در دشت هویزه هر کدام به دنبال شهید خود بودند. از همه جا آمده بودند: تهران، شیراز، دزفول، اهواز، خراسان. مادر فقط دنبال حسین نمی‌گشت. یادداشت‌های حسین را در کوله‌بارش یافت. نتیجه شب‌های خلوت او با نهج‌البلاغه در دست‌نوشته‌های او به خوبی برق می‌زد. قرآنش را در کنار سینه‌اش پیدا کرد. مادر چشم به زنان کاروان دوخت که در دشت پراکنده شده بود. ناگهان ایده‌ای در ذهنش جرقه زد. گنبد و بارگاهی به عظمت این شهدا در این دشت علم می‌کنیم.

مادر در حلقه خانواده شهدا نشست و آرام گفت: چطور است این بچه‌ها که با هم مقاومت کردند و با هم شهید شدند، آن‌ها را از هم جدا نکنیم. اینجا این دشت مظلوم هویزه بهترین مکان برای آن‌ها است. دفن آن‌ها در یک سرزمین مقدس که باز هم در کنار هم باشند. انگار در برابر پیشنهاد مادر حسین تسلیم شده بوند. یک رضایت قلبی که از عمق وجودشان بیرون زده بود. از آن پس کنار جاده جفیر غوغایی برپا بود. قبرها کنار هم شکل گرفت و سپس گنبد و بارگاه شهدا قد کشید.

مادر حسین روزهای آخر جنگ دیگر ناتوان شد. قلبش پاسخ نمی‌داد. تپش خوبی نداشت و چند بار زیر تیغ دکترها رفت. اما کسی پی به درد او نبرد. مادر فقط در هویزه آرام می‌گرفت. این بار که به مزار رفت، کنار حسین نشست و وصیت دل را روی کاغذ نوشت. «مرا در جوار حسینم دفن کنید».

مردم اهواز در پاییز سال ۶۷، مادر شهید علم‌الهدی را تا مزار شهدای هویزه بدرقه کردند و او را برای همیشه به شهدا سپردند.

برای یک مادر / شهید علم الهدی