من تا آن روزها سید حسین علمالهدی را ندیده بودم. اما بعدها شنیدم که سیدحسین در عملیات های شناسایی سوسنگرد و آن اطراف شرکت می کرده و آشنایی خوبی با منطقه دارد. حسین با یک گروه هشت نفره که اغلب از بچه های مسجد جزایری اهواز بودند به هویزه آمد. کسانی مثل غفار درویشی، علیرضا جولا، سعید جلالی، مرعشی (که بعدها به شهادت رسید) همراه علم الهدی بودهاند.
عصر بود که به ما خبر دادند فرمانده جدید سپاه هویزه آمده و میخواهد مارا ببیند و فکر میکنم اوایل آذر ماه هزار و سیصد و پنجاه و نه بود. دیدار در منزل شخصی حاج عبدالأمیر هویزاوی صورت گرفت. خانوادهاش رفته بودند و خانه هم خالی بود. نماز مغرب و عشا نمازمان را در همان منزل خواندیم اولین باری بود که من در آنجا سیدحسین را دیدم. چیز عجیبی که در همان برخورد اول مرا به سوی حسین جلب میکرد قیافه نورانی و رفتار متواضعانهاش بود.
حسین دو تکه پنبه داخل گوشهایش گذاشته بود که معلوم شد که دو، سه شب قبل در عملیاتی در منطقه دب حردان (نزدیک اهواز) شرکت داشته و آنقدر موشک آرپی جی زده که گوش هایش خون آمده و درد دارد. حسین همراه خودش شام ما را هم آورده بود. مقداری نان و تخم مرغ آبپز داخل کارتنی گذاشته و با خود از اهواز آورده بود. بعد از اقامه نماز که به امامت سیدحسین و به جماعت برگزار شد، جلسه به طور رسمی شروع شد. فرمانده جدید سپاه هویزه در آغاز حرفهایش ذکر خیری از شهید اصغر گندمکار کرد و از نقش بچه های سپاه هویزه در چند روز مقاومت سوسنگرد تقدیر کرد. بعد رو به ما کرد و گفت:
– انتظار دارم شما عزیزان از این به بعد همان طور که با برادر شهیدمان اصغر گندمکار همکاری داشتید، با بنده نیز همکاری کنید تا ان شاءالله کار جنگ را بتوانیم به نحو احسن که مورد رضای خدا باشد، پیش ببریم…
منبع: کتب گزارش به خاک هویزه؛ خاطرات سردار یونس شریفی؛ انتشارات سوره مهر