خاطراتی از حضرت آیت الله شفیعی درباره شهید سید حسین علم الهدی

به گزارش قلم ماندگار، حضرت آیت الله شفیعی نماینده مردم استان خوزستان در مجلس خبرگان رهبری خاطراتی جالب درباره سردار سرلشکر شهید سید حسین علم الهدی بیان کردند.بخشی از این خاطرات بدین شرح است: از بنده خواستند که بعضی خاطرات خود از شهید علم الهدی را بگویم؛ ایشان همسایه ما بودند و منازل ما از قسمت داخلی به هم متصل بود و به هم راه داشت و همچنین شرمنده ام که بگویم او پیش بنده درس خوانده بود، تفسیر قرآن خوانده بود، نهج البلاغه خوانده بود، ولی حقیقت مساله این است که باید بگویم ما شاگردان آنها هستیم، ولی به روال ظاهری در جلسات بحث و تفسیری که داشتیم، یکی از حضار ما مرحوم سیدحسین علم الهدی بود. منزل مرحوم علم الهدی پشت منزل ما بود؛ درب منزل ما در خیابان شهید کتانباف بود و درب منزل آنها در خیابان سعدی که الان خیابان شهید علم الهدی شده است، باز می شد؛ از اندرون منزل ما راهی بود که اوقاتی که باران می آمد و هوا بارانی بود پدر ایشان، مرحوم آیت الله علم الهدی می آمد از آن دری که وارد منزل ما می شد، که دیگر دور نزند از آن خیابان، عبور می کرد و به مسجدشان که در خیابان حافظ هست می رفت. مادر بنده و مادر شهید، این دو بانوی مرحومه هم نهایت ارتباط و رفت و آمد را داشتند؛ مرحوم شهید علم الهدی بسیار مخلص بود، بسیار متقی بود، بسیار متدین و خالص و مخلص بود؛ نه تنها هیچ تظاهری به تقوی و ایمان نمی کرد، بلکه انگیزه اش این بود که مخفی کند؛ همانطور که در روایات آمده “افضل الزهد اخفاء الزهد” به این معنی که بهترین انواع زهد مخفی نگه داشتن زهد است. این ویژگی یکی از مصادیق بارز و روشن مرحوم شهید علم الهدی بود. دوران مبارزه و نهضت را با مبارزه علیه طاغوت و علیه رژیم پیشین گذراند. حتی آمدند منزل، ایشان را تفتیش کردند و دست سیدحسین را گرفتند در حالتی که بعضی اعلامیه ها و جزوه ها هم در دستش بود به عنوان سند، که ببرند و او را محکوم کنند؛ زمانی که او را از منزل می بردند، در یک دستش جزوه ها و کتاب ها بود و دست دیگرش در دست مامور ساواک بود. افراد داخل منزل جزوه ها و اعلامیه ها را از دستش مخفیانه قاپیدند، لذا وقتی او را بردند چیزی دستش ندیدند که بتوانند او را محکوم کنند، ولی آنها بنایشان به شکنجه و اذیت و آزار بود و از سیدحسین هم نگذشتند.🔹پس از پیروزی انقلاب و دگرگونی اوضاع، سیدحسین بعضی جلسات نهج البلاغه ما را می آمد. زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد و روزی که رژیم بعث عراق بمباران کشور و از جمله خوزستان را آغاز کرد، شب در مسجد بالای منبر بودیم که جمعیتی از جوانان و از جمله مرحوم شهید علم الهدی از مسجد جزایری تا مسجدی که ما نماز می‌خواندیم آمدند و ما را هم خبر کردند و به طرف واحد فرهنگی سپاه (در باغ معین اهواز) رفتند. ما هم منبر را جمع و جور کردیم و با افراد خودمان به آنها ملحق شدیم. یکی از سخنرانی های بسیار جالب و محرک که آن شب مقابل درب واحد فرهنگی سپاه ایراد شد، سخنان مرحوم شهید علم الهدی بود که برای مردم و جوانان صحبت می کرد. یادم می آید این آیه جزء سخنان او بود: “ما لکم لا تقاتلون فی سبیل الله و المستضعفین من الرجال و النساء”؛ و ادامه داد که چرا جهاد نمی‌کنید در راه خدا و چرا حرکت نمی‌کنید در راه خدا، بچه‌های اهواز منتظر چه هستند؟ آماده جنگ علیه دشمن باشید. این جوان مسلط به قرآن، این جوان معتقد و معترف به مفاهیم قرآنی، جوانی چنین فدایی امام و انقلاب، جنب و جوشی عجیبی در جوانان ایجاد کرد. صبح روز بعد جلسه ای در منزل ما برگزار شد، دیگر مساله جنگ را جدی گرفتند و محلی که در منطقه آخر آسفالت بود به عنوان ستاد مردمی تعیین شد و مردم در آن مکان جمع می شدند. آنها از لشکر ۹۲ زرهی اسلحه می‌گرفتند و روحانیون نیز مدام به آن ستاد سر می‌زدند. مساله جنگ جدی شده بود و یکی از مهره‌ها و فرماندهان اصلی جنگ در خوزستان و اهواز، مرحوم شهید علم الهدی بود که در حملات ناجوانمردانه دشمن به بخشی از خاک ایران اسلامی و اشغال هویزه، بچه‌های هویزه دفاع و جهاد و شهادت جانانه ای داشتند. زمانی که شهید علم الهدی به شهادت رسید، قرآنش بر روی سینه اش بود و در همان حالت خاک بر روی جنازه ریخته شد و وقتی جنازه را درآوردند، قرآن همچنان روی سینه شهید قرارداشت و همان قرآن وسیله شناسایی او شد. البته مساله شهدای هویزه تنها به شهید علم الهدی اختصاص ندارد و بقیه شهدای هویزه هر کدام به نوبه خود قهرمانانی بودند که به وظیفه خود عمل کردند و در نهایت به فیض شهادت نایل آمدند.